پورياپوريا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

پوریا پهلوووون کوچولو

دختر خلاق

دختر گلم ديروز با يه كيسه  پر ازمواد بازيافت به مدرسه رفت گفت كه خانوم معلم گفته بيارين منم فكر كردم مي خواد راجع به مواد بازيافت بهشون اطلاعاتي بده اما... وقتي ظهر به خونه اومد ديدم يه گل آفتابگردون تو دستشه  ميگه از بازيافتيها درست كردم با تعجب پرسيدم واقعا خودت درستش كردي آخه باورم نميشد چه استعدادهايي كه تو اين خونه نهفته مونده و من خبر ندارم دخمل خلاقمو برم اينم جايزت اين گل تقديم به همه دوستان از طرف نيلوفر ...
19 بهمن 1390

بازگرد ای خاطرات کودکی

خاطرات کودکی  هر چه که در زمان به جلو حرکت می کنیم ، گذر زمان رنگ طراوت و زیبایی جوانی را کم کم می رباید ، درمی یابیم که هیچ چیز و هیچ دورانی به زیبایی و دلنشینی دوران پاک کودکی مان نبوده ، زمانی که به دور از همه دغدغه های زندگی ، دلبستگی هایمان همه پاک و بی آلایش بودند . دوستی هایمان رنگ حقیقت داشت و قهرهایمان “تا روز قیامت “ طول می کشید و چه کوتاه بود فاصله ما تا قیامت .با بوسه ایی محبت خود را ابراز می کردیم و با لبخندی ، درهای قلبمان را به روی هم می گشودیم ،ادعای داشتن قلب های یخی جزء افتخارات ما نبود . بین خودمان و اطرافیان دیوار نمی کشیدیم . جواب محبت ، بی تردید ، دلبستگی ما به ابرازکننده محبت بود . دنیای کودکی ...
17 بهمن 1390

سفري كوتاه به برره

از اونجايي كه اصفهان برفي به خودش نمي بينه و دلمون لك زده بود واسه ديدن برف و هوايي پاكيزه هوس برف بازي به سرمون زد و جمعه خانوادگي يه سر به برره رفتيم  يك ساعتيرو تو راه بوديم تا اينكه به گدار رسيديم هوا بس نا جوانمردانه سرد بود ولي ديدن طبيعت برفي و كوههاي از برف پوشيده ي برره مارو به وجد اورد بين راه يه توقف كوچيكي داشتيم براي مدت كوتاهي بابايي و آجي با هم برف بازي كردند  ومن كه سرماي بيرونو حس كرده بودم از ماشين پياده نشدم  چون پياده شدن هماناوزير برف رفتن همانا روي گردنه ي گدار ايستاديم تا دوسه تايي عكس بگيريم ازدور گله گوسفندي رو ديديم  سگها از دور شروع به دويدن طرف ماشين كردن و پوريا حساب...
17 بهمن 1390

اولين نماز فرشته ي مامان

♣  دخترم ♣ امروزوقتي چادر نمازت را به رخ مي كشيدي آنگاه كه گونه هايت سرخ مي شد از شرم و حيا   آنگاه كه به سجده معبود سر به آستانش مي گذاشتي   اشك شوق چشمانم را درمي نورديد و تو چه زيبا مي شدي در چشمانم و چه مهربان بود آن نگاه زيبايت   امروز وقتي كه زير لب سخن از عشق مي گفتي و يگانگيش را با زبان كودكانه ات شكر مي گفتي آنگاه كه خداوند را باچشمان معصومانه ات مي خواندي آنگاه كه لبهاي زيبايت كريمانه سپاس مي گفت دلم لرزيد دوست دارم دوست باشم  با خداي مهربان دست هايم را بگيرم رو به سوي آسمان ...
15 بهمن 1390

روزي شاد در ناژوان

سلام پسلم چند وقتي ميشد كه به خاطر گرفتاريهاي روزمره  پسل و دخملمو نو به تفريح نبرده بوديم ماماني منو ببخش چون ماماني از مامان بزرگ پرستاري مي كرد روز جمعه تصميم گرفتيم كه كنار رودخونه زاينده رود بريم وسايل پيكو اماده كرديم وبا دختر خاله بلا به ناژون رفتيم هوا بسيار عالي بود  پسر ماماني خيلي بازي كرد وكاميونشم با خودش اورده بودو با النا خاله حسابي بهش خوش گذشت عمو حسين هم واسه ي اجي تاب درست كرد و ما همگي تاب بازي كرديم جمعيت زيادي كنار آب بودند خيلي خوش گذشت وپوريا هم  با گوگه(گربه) سياهه بازي ميكرد عصري كه شد همه كنار رودخونه آتيش روشن كرده بودند تا گرمشون بشه اما پسر ماماني از خستگي 2ساعتي رو خ...
12 بهمن 1390

درد دل

  سعی کردم همیشه مثل برگ ساده باشم  و مثل باد بی ریا اما حیف که روز به روز آدمهایی به تورم می خورند  که وجودم را مثل آتش مخرب می خواهند و مثل طوفان بی رحم...! ...
9 بهمن 1390

بچه ها دوست داشتني اند

      بچه ها به پنج دليل دوست داشتني اند.  1_گريه مي كنند چون گريه كليد بهشته.  2_قهركه مي كنند زود آشتي مي كنند چون كينه ندارند .  3_چيزي كه مي سازند زود خراب مي كنند چون به دنيا دلبستگي ندارند.  4_با خاك بازي مي كنند چون تكبر ندارند  5_خوراكي كه دارند زود مي خورند و براي فردا نگه نمي دارند چون آرزوهاي دراز ندارند ...
9 بهمن 1390